مسافر مهتاب

ساخت وبلاگ
سر صبحی وقت برای نوشتنم خوش افتاده  بود  اما نارفیقی در کنارم بود  که روا نبود  پیش او دست به دامن قلم ببرم  و این شد الهه کلمات ازمن روی بر تابید...در رویا خود  را روی ریسمانی دیدم بر فراز دو دریا  که یکی غرق در طوفان و باد های سهمگین بود آن دیگری در پس فریبندگیش گردابی مکنده را آبستن بود  و من روی طناب  راه درازی را می بایست طی کنم  راه بی پایانی...من بند باز نیستم  و تاول های راهی که آمده ام لب باز کرده اند  و در من از طوفان های گذر کرده  درد های فراوانی به یادگار است ...من مثل آن میهمان ناخوانده ایم  که مرا از پنجره پس فرستاده اند  و من چنگ انداخته ام به زلف پنجره  گوشهایم را گرفته ام   تا صدای درنده و سهمگین طوفان را نشنوم  چشمهایم را بسته ام  تا  قطره های بلا را نبینم  اما  تنم خیس و خسته و زخمی است از حقیقتی که جریان دارد  حقیقت سیال و سیاهی که مرا می بلعد حقیقتی که من انکارش  می کنم  بیشتر و بیشتر مرا در میان میگیرد  خدای من  زندگی مرا چه فرض کرده است  مگر من همان دختر مو فرفری  ۷ ساله نیستم  که دنبال همبازی هایم  توی میدانی محله قدیمی می دویدم  و فقط نگران این بود که باز زمین نخورم  باز زانوهایم زخمی نشود  ! اما باز زمین به زانو هایم  زخم میزد  و من دوباره می دویدم من از کودکی های به کرات خاطره پرواز کردن  روی زمین را دارمبی راهه رفتم چیست ؟یاد این شعر مولانا افتادماز خون من آثار به هر راه چکیده استوندر پی من بود و به آثار مرا یافت...من بوی خون می دهم و او  آن بی رحم بد سگال مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:57

خسته ام بیمارستان بوعلی ال پی تشخیصی مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 122 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:57